عطش انتظار



داستان زن با حیا

اهنگر و با زن زیبا .

آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم . زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم ، جلو آمده اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد.
من دل به رخسار او بستم و شیفته ی جمالش شده ، گفتم : اگر راضی شدی کام از تو بگیرم، هرچه احتیاج داشته باشی برمی آورم.
با حالتی که حاکی از تأثیر فوق العاده بود، گفت: ای مرد! از خدا بترس، من اهل چنین کاری نیستم . گفتم : در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو.
برخاست و رفت. طولی نکشید دو مرتبه بازگشت و گفت: همان قدر بدان ، تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته ی تو پاسخ دهم.
من دکان را بستم با او به خانه رفتم . وقتی وارد اتاق شدیم ، در را قفل کردم. پرسید: چرا قفل می کنی؟ اینجا کسی نیست . .



✅هرچی عوض داره گله نداره!!

گفت : با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید ، گفت : بیست سی سال قبل وقتی که سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم .خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونش و مشغول شدیم . اواخر کار بود که در خونشو زدند . زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در . شوهرش اومده بود

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طلای دیجیتال ashpzbashi زیست شناسی و بیوانفورماتیک تخفیف لند | کد تخفیف و کوپن تخفیف فروشگاه های اینترنتی فاصله ها خريد ملک اخبار تکمیلی فناوری اطلاعات دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورزقان خرید و فروش انواع ضایعات اهن در تهران گلچين مطالب اينترنتي